بخوان دعای فرج را که یار می آید...

امام خامنه ای:ببینید! موارد عمل نکردن به قرآن در بین ما امّت اسلامی یکی دو مورد نیست و گرفتاریهای ما هم ناشی از همینها است. مثلاً فرض بفرمایید قرآن دربارهی پیروان پیغمبر میفرماید: اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم تَراهُم رُکَّعًا سُجَّدًا یَبتَغونَ فَضلًا مِنَ اللهِ وَ رِضوانًا؛(۱) پس «اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم». بعضی از ما «اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّار» را فراموش میکنیم، میگذاریم کنار. مثل چه کسانی؟ مثل همینهایی که در کشورهای اسلامی با آمریکا ساختند، با صهیونیستها ساختند، خون فلسطینیها را لگد کردند، حقّ فلسطینیها را ضایع کردند؛ اینها «اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّار» را فراموش کردند و شدند نوکر کفّار، شدند دنبالهروِ کفّار، امربرِ کفّار. الان بسیاری از سران کشورهای عربی از این قبیلند؛ اینها یک دستهاند. یک دستهی دیگر هم «رُحَماءُ بَینَهُم» را فراموش کردهاند، اختلافات بین مسلمانها را [به وجود میآورند]. وَ المُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعض؛(۲) این را قرآن میگوید.
آن وقت اینها میآیند مؤمن بالله را، مؤمن بالقرآن را، مؤمن بالکعبه را، مؤمن بالقبله را تکفیر میکنند، میگویند کافر است؛ این «رُحَماءُ بَینَهُم» فراموش میشود. وقتی «رُحَماءُ بَینَهُم» نبود، جنگهای داخلی در کشورهای اسلامی راه میافتد؛ سوریه را ببینید، یمن را ببینید؛ الان بیش از چهار سال است که یمن دارد بمباران میشود؛ آن بمبارانکننده کیست؟ کافر است؟ نه، یک مسلمانی است؛ بِظاهر او هم مسلمان است امّا به مسلمان رحم نمیکند. معنای «اَلَّذینَ جَعَلُوا القُرءانَ عِضین»(۳) این است که به یک قسمت از قرآن [عمل میکنند]؛ اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الکِتاب وَ تَکفُرونَ بِبَعضٍ؟(۴) حالا خیلی از اینها که به هیچ چیزِ قرآن اعتقاد ندارند.
امام خامنه ای:مراد ما از وحدت اسلامی، یکی شدن عقاید و مذاهب اسلامی نیست. میدان برخورد مذاهب و عقاید اسلامی و عقاید کلامی و عقاید فقهی - هر فرقهای عقاید خودش را دارد و خواهد داشت - میدان علمی است؛ میدان بحث فقهی است؛ میدان بحث کلامی است و اختلاف عقاید فقهی و کلامی میتواند هیچ تأثیری در میدان واقعیت زندگی و در میدان سیاست نداشته باشد. مراد ما از وحدت دنیای اسلام، عدم تنازع است: «ولاتنازعوا فتفشلوا». تنازع نباشد، اختلاف نباشد.[۲]
اتحاد مسلمین، به معنای انصراف مسلمین و فِرَق گوناگون از عقاید خاص کلامی و فقهی خودشان نیست؛ بلکه اتحاد مسلمین به دو معنای دیگر است که هر دوی آن باید تأمین بشود: اول این که فِرَق گوناگون اسلامی (فِرَق سنی و فِرَق شیعه) - که هر کدام فِرَق مختلف کلامی و فقهی دارند - حقیقتاً در مقابله با دشمنان اسلام، همدلی و همدستی و همکاری و همفکری کنند. دوم این که فِرَق گوناگون مسلمین سعی کنند خودشان را به یکدیگر نزدیک کنند و تفاهم ایجاد نمایند و مذاهب فقهی را باهم مقایسه و منطبق کنند. بسیاری از فتاوای فقها و علما هست که اگر مورد بحث فقهیِ عالمانه قرار بگیرد، ممکن است با مختصر تغییری، فتاوای دو مذهب به هم نزدیک شود.[۳]
چقــدر زیبـا اسـت...
زندگــیِ زنــی که مـــردی دارد کـه از خیالــش
خیـالِ هیــچ نامحـرمی عبــور نمیکنــد...
و مــردی کـه زنـی دارد کـه
خیالــش راحت اسـت کـه او بیخیالِ عشقــش نمیشـود...
زنــی کـه مــردی دارد کـه از عروسکـ های خیابانـی چشــم میدوزد
کـه نگاهـش فقط سهــم عــروسِ خانـه اش باشــد...
و مــردی کـه زنـی دارد کـه با حجاب و عفتــش
قــدردان پاکــی چشـمانِ مــرد خانـه اش هسـت...
زنــی که مــردی دارد کـه در خیابان بـه دخترهای مـردم تنــه نمیزنـد
تا تنه ی درخت زندگـی هیـچ دختـری نشکنـد...
و مــردی کـه زنــی دارد کـه سربـه زیـر از گوشــه ی خیابان راه میـرود
تا گوشــه ی دله هیــچ مــرد "سـر به هوایـی" را اشغـال نکنـد...
در تقسیمبندی رایجی که معمولاً برای علوم مطرح است، علوم به سه دستهی کلّی تقسیم میشوند:
علوم پایه؛ شامل ریاضیات و فیزیک و شیمی.
علوم کاربردی؛ شامل علوم فنّی و مهندسی، علوم کشاورزی و علوم مربوط به حوزه پزشکی و سلامت.
علوم انسانی و اجتماعی؛ هر گونه مطالعه و تأمّل با محوریّت «انسان» را تحت عنوان کلّی «علوم انسانی» دستهبندی میکنند.
در کشور ما همهی علوم انسانی و اجتماعی را تحت عنوان «علوم انسانی» میشناسند؛ اما در غرب، علوم اجتماعی مثل روانشناسی، جامعهشناسی، سیاست و امثال اینها که در آنها توانستهاند مفاهیم کیفی را تبدیل به مفاهیم کمّی بکنند و آن را در معرض آزمایش و تجربه قرار دهند را داخل در علوم به معنای Science کردهاند.
یعنی ذیل علوم تجربی گنجاندهاند.
از نگاه رهبر معظّم انقلاب، برخلاف تلّقی رایج در غرب، علوم انسانی نهتنها از نظر اهمّیت و ارزش در مرتبهای پایینتر از علوم پایه و کاربردی نیست، بلکه از جهاتی مهمتر و حیاتیتر و ارزشمندتر هم هست.
علوم انسانی بهمثابه «روح دانش»
از چند جهت میتوان اهمّیت برتر علوم انسانی نسبت به دیگر علوم را دنبال کرد که به بعضی از آنها اشاره میکنیم: یکی از جهات حائز اهمّیت علوم انسانی که رهبر معظّم انقلاب به آن تأکید دارند، «جهتدهی به دیگر علوم» است.
از این لحاظ میتوان علوم انسانی را حائز اهمّیت و ارزشی برتر دانست.
همچنانکه رهبر معظّم انقلاب میفرمایند: «علوم انسانی روح دانش است.
نکتهی سوّم در اهمّیت علوم انسانی این است که تربیت جامعه، ادارهی کشور و همچنین تربیت مدیران کشور به دست علوم انسانی است.
مسئولین کشورمان نوعاً تربیتیافتهی علوم انسانی هستند.
نکته چهارم در اهمّیت علوم انسانی این است که این علوم، «ترسیمکننده الگوی پیشرفت و سبک زندگی» هستند.
یعنی همهی نرمافزارها و سختافزارهایی که جامعه را اداره میکنند، معمولاً توسط علوم انسانی تولید میشوند.
از منظر دروندینی هم اگر به مسئله نگاه کنیم، علوم انسانی از آنجهت حائز اهمّیت ویژه است که در استنباط مفاهیم جدید از معارف دینی تأثیرگذار است.
رهبر معظّم انقلاب تأکید دارند که مطالعات تطبیقی بین علوم انسانی و علوم اسلامی، موجب فعّالشدنِ معارف اسلامی و تکامل مباحث آن میشود.
روش تحقیق در علوم
جریان حاکم در علوم پایه و علوم کاربردی، روش پوزیتیویسمی (تجربهگرایی) است و جریان رقیب هم ندارد.
آنگلوساکسونها (فیلسوفان انگلیسی) که معتقدند علوم انسانی و اجتماعی، فرقی با علوم طبیعی ندارند.
ایشان معتقدند که علوم انسانی و اجتماعی، متفاوت از علوم طبیعی است و نمیتوان کنشهای انسانی و امور مربوط به انسان را در قالب و کلیشههای کلّی تحت قوانین کلی منضبط نمود.
ایشان معتقدند که علوم انسانی، بهشدّت نسبی هستند.
از علمِ موجود تا علم مطلوب
تحویلگرایی: یکی از ویژگیهای علوم انسانیِ رایج «تحویلگرایی» است.
و مشکلهی اساسی جریان علوم انسانی در کشور ما در حال حاضر این است که علوم انسانی در کشور ما بومی نیست.
شما مادی باشید، یک جور علوم انسانی تنظیم میکنید.
غفلت از تکاملپذیریِ علم: تکاملپذیری، خصیصهی ذاتیِ علم است.
رهبر معظّم انقلاب با بیان این انتقاد، گوشزد میکند که در علوم انسانی، نیازمند «اجتهاد» و «نواندیشی» و ارتقا علوم هستیم.
در نقطه مقابل جریانی است که دربست تسلیم گزارههای علوم انسانی غربی میشود.
ما در زمینهی برخی از علوم انسانی و معارف دینی این را میبینیم.
یکی از ویژگیهای علوم انسانی غربی به عقیدهی رهبر معظّم انقلاب اینست که به وسیلهی علوم انسانی و تئوریهایی که در این علوم تولید میکنند، در تغییر جهان دخالت میکنند و سعی میکنند از این طریق معادلات جهان را تغییر دهند.
آشفتگی و فقدان منظومهسازی در علوم انسانی.
تعصّب بر نظریههایی که در وطن خودشان هم منسوخ شدهاند و جلوگیری از نقد آنها و تغییر در سرفصلهای این علوم.
سو مدیریت در آموزش و پرورش، و آموزش و پژوهشهای علوم انسانی.
اما راه برونرفت از معضل علوم انسانی موجود چیست؟
رهبر انقلاب در سالهی دههی هفتاد، بحث «نهضت تولید علم» و «جنبش نرمافزاری» را در مقابل علوم غربی، اعم از علوم کاربردی و همچنین علوم انسانی مطرح کردند و امروز نیز همین مدل میتواند راهحل باشد.
یعنی از دانشگاهیان مطالبه کردهاند که بهگونهای تولید علم و نظریهپردازی کنند و به مرزهای علم را درنوَردند و قلّههای علم را فتح کنند که در پنجاهسال آینده ایران مرجع علمی دنیا باشد.
ما در زمینهی برخی از علوم انسانی و معارف دینی این را میبینیم.
باید علم را به معنای حقیقی کلمه تولید کرد.
گفتوگوی علوم انسانی و دانش فقه
علوم انسانی غربی، امروزه رقیب دانش فقه است!
دراحادیث اهل بیت «علیهم السّلام»، فضائل، آثار و برکات فراوانی برای زیارت امام حسین (ع) بیان شده است، مانند: آمرزیده شدن گناهان، دعای فرشتگان، دعای اهل بیت «علیهم السّلام» طولانی شدن عمر، افزوده شدن روزی، زدوده شدن اندوه، شادی دل، تبدیل شدن بدیها به خوبیها، تبدیل شدن شقاوت به سعادت، و برخورداری از حقّ شفاعت. همچنین در شماری از احادیث، فضیلت زیارت امام حسین (ع) بیشتر از حج و حتّی طبق برخی از احادیث، ثواب آن، بیش از هزار حج و هزار عمره است.
مسئله این است که براساس حدیثِ یاد شده، آیا زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) به طور مطلق میتواند جایگزین زیارت امام حسین (ع) شود و یا در شرایط خاصّی، از چنین فضلیتی برخوردار است؟ در یک جمله، آیا برابری زیارت عبدالعظیم (ع) و زیارت امام حسین (ع) مطلق است و یا مقیّد؟
بی تردید، مقصود امام هادی (ع) در حدیث یاد شده، این نیست که از فضائل زیارت امام حسین (ع) بکاهد و یا در بیان فضیلت حضرت عبدالعظیم (ع) مبالغه نماید.
بنابراین، در پاسخ به سؤالی که مطرح شد، میتوان گفت: برابری فضیلت زیارت عبدالعظیم (ع) و امام حسین (ع) مقیّد است به فضای سیاسی ویژه ای که پیروان اهل بیت «علیهم السّلام» درآن مقطع تاریخی درآن زندگی میکردند، در زمانی که اختناق شدیدی جهان اسلام را فراگرفته بود و جامعه تشیّع در دوران زمامداری افرادی مانند: متوکّل، مُعتّز و معتمد عبّاسی، سختترین دورانهای تاریخیِ خود را سپری میکرد.
در چنین شرایطی، امام هادی (ع) به منظور پیشگیری از خطرهایی که از طرف حکومتهای وقت، شیعیان را تهدید میکرد، فضیلت زیارت حضرت عبدالعظیم را با زیارت امام حسین (ع) برابر دانسته است. به تعبیری روشنتر، زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) برای کسانی که آمادگی خطر پذیری برای زیارت امام حسین (ع) را داشته باشتند، پاداشی معادل زیارت آن حضرت دارد و حرم حضرت عبدالعظیم (ع) شعبهای از حرم سیّد الشهدا (ع) است. و این خود، فضیلتی بزرگ و حاکی از جایگاه بلند عبدالعظیم در نزد اهل بیت «علیهم السّلام» است. و این خود، فضیلتی بزرگ و حاکی از جایگاه بلند عبدالعظیم در نزد اهل بیت «علیهم السّلام» و عظمت معنوی ایشان است.
حکمت برابری زیارت عبدالعظیم (ع) با زیارت سیّدالشهدا
برابری فضیلت زیارت حضرت عبدالعظیم با زیارت سالار شهیدان هرچند در شرایط ویژه، بی تردید بدون حکمت نیست. شاید نتوان به حکمت آن پی برد؛ لیکن راز و رمز این فضیلت بزرگ را باید در شخصیت علمی، عملی و جهادی آن بزرگوار، جستجو کرد.
درمیان امام زادگان، شخصیتهای بزرگی وجود دارند؛ اما درباره هیچ یک از آنها نقل نشده و حدّاقل به ما نرسیده که زیارتش با زیارت سیّدالشهدا برابری کند. بنابراین، حضرت عبدالعظیم (ع) باید از خصوصیات و مقامی برخوردار باشد که از مرقد مطهّرش نور حرم حسینی ساطع گردد و شمیم دل انگیز سیّدالشهدا از آن استشمام شود.
مقدمه
ملت ایران، در پی انقلاب شکوهمند اسلامی خویش در سال 1357 هجری شمسی، با اکثریتی قاطع، به برپایی نظام مکتبی و مبتنی بر نظریۀ «ولایت فقیه» رأی مثبت داد. بر اساس این نظریه، در عصر غیبت کبرای حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداه ـ باید در رأس حکومت اسلامی فقیهی عادل و جامع الشرایط که دارای صلاحیت های لازم علمی و عملی برای رهبری است و از سوی خبرگان منتخب مردم تعیین شده، قرار گیرد. چنین رهبری تمامی مسئولیت های ناشی از ولایت امر و امامت امت را بر عهده دارد و ضامن عدم انحراف ارکان مختلف حکومتی از وظایف اصیل اسلامی خود می باشد.
از حاکمیت عملی نظام «ولایت فقیه» حدود دو دهه می گذرد. با این حال، این نظام هنوز از سوی موافقان و مخالفان خویش با انبوهی از سؤالات، شبهات و منازعات فکری مواجه است و نیازمند ارائه پاسخ های علمی، مستدل و متقن است.
پژوهش حاضر، کوششی است برای یافتن پاسخ مناسب به پرسش در زمینۀ مبانی مشروعیت نظام «ولایت فقیه» به عبارت دیگر مسئلۀ اصلی در این پژوهش این است که چه توجیه عقلی برای اطاعت مردم از ولیّ فقیه و اعمال قدرت وی بر مردم وجود دارد؟ و منبع اصلی مشروعیت سیاسی[1] ولیّ فقیه از کجا ناشی می شود؟
در پاسخ به پرسش فوق و بنا به ضرورت زمانی موجود، در این نوشتار کوتاه بر آنیم تا با تکیه بر استدلالات عقلی حضرت امام خمینی(ره)، به عنوان بنیان گذار اندیشه ولایت مطلقه فقیه، به این مهم نایل آییم، چه بینش اجتماعی اسلام در قالب چنین رویکردی احیا گردیده و هر چه بیش تر نیاز به تبیین ابعاد مختلف آن، خصوصاً از منظر پایه گذار اصلی آن، حضرت امام (ره)، دارد.
تقریرهای مختلفی از دلیل عقلی[1] بر «ولایت فقیه» وجود دارد:
بیان اول:
این دلیل مشتمل بر مقدمات زیر است:
مطابق جهان بینی توحیدی, حاكمیت معقول و مقبول, حاكمیت مطلق الهی است.
حكومت اسلامی, تنها ابزار اعمال حاكمیت الهی است (اصل لزوم سنخیت بین نوع حاكمیت و نوع حكومت).
هدف از حكومت اسلامی, اجرای قانون الهی است كه متضمن تكامل مادی, معنوی, دنیوی و اخروی انسان ها می باشد.
مقدمه چهارم: قدر متیقن از كسانی كه در امر حسبی حكومت, ولایت دارند, فقها می باشند, زیرا اولاً: اصل, عدم ولایت فردی بر فرد دیگر است مگر آن كه دلیل قطعی وجود داشته باشد. ثانیاً: درمورد فقیهان, احتمال اشتراط تخصص فقاهت در رهبری امت به جهت تحقق نظام اسلامی ـ كه تجسم آن در فقه است ـ كاملاً متحمل و احتمال اشتراط عدم تخصص در فقه برای رهبر یقیناً منتفی است. از سوی دیگر, تخصص های دیگر غیر از فقاهت, آن گونه كه فقاهت در تحقق اسلامی بودن نظام نقش دارد, نقشی ندارند؛[1] به تعبیر دیگر, گرچه یك نظام سیاسی به همه تخصص ها نیازمند است اما از آن جا كه میزان نیازمندی ها نسبت به تخصص های گوناگون متفاوت است, در نظام سیاسی اسلام برای تضمین اسلامی بودن آن, نقش فقاهت نقشی ممتاز و برتر از دیگر تخصص ها است. به همین جهت, شرط فقاهت و عدالت, قدر متیقنی است كه باید در پذیرش ولایت غیر خدا و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و امام معصوم ـ علیه السلام ـ بر اساس امور حسبیه بدان اكتفا نمود.
این دلیل فقط اصل ولایت را اثبات می كند. در مورد قلمرو ولایت به وسیله این دلیل نمی توان به «ولایت مطلقه» قائل شد, زیرا از آن جا كه دلیل امور حسبیه از دلایل اصطلاحاً «لبی» است ناگزیریم درموارد شك به قدر متیقن اكتفا نماییم.
در زمینه «انتصابی بودن ولایت» نیز این دلیل عاجز از اثبات آن خواهد بود.
دشمن پيش از آنكه «ولى» را از صحنه سياست بيرون كند، «ولايت» را از ساحت فرهنگ بيرون میكند و پيش از آنكه «فقيه» را از ميدان به در كند، «فقاهت» را منزوى میسازد. بيگانگان زيرك گفتند و آشنايان خام میپذيرند كه تعيين حاكم، به راى ملت است نه دين.
شبهه: اين كلام اميرالمؤمنين عليهالسلام كه میفرمايد «لابد للناس من امير برّ او فاجر»[1]، بيانگر جدايى دين از سياست است و لذا زمامدار را خود مردم تعيين میكنند نه آنكه منصوب خدوند باشد.
پاسخ حضرت علامه جوادی آملی: حضرت على عليهالسلام پس از شنيدن شعار خوارج كه میگفتند «لا حكم الا لله» يعنى حكومت فقط مخصوص خداوند است، فرمودند: «كلمة حق يراد بها الباطل نعم انه لاحكم الا لله و لكن هؤلاء يقولون لاامرة الا لله لابد للناس من امير برّ او فاجر؛[2] اين سخن، كلمه حق و سخن درستى است حكم و قانون، اختصاص به خدا دارد؛ ولى اينان از اين سخن حق، اراده باطل كردهاند و میگويند حكومت و زمامدارى، مخصوص خداوند است و جز او كسى حق حكومت ندارد؛ در حالى كه حكومت در جامعه انسانى، امرى ضرورى است و حتى اگر زمامدار، فاجر و فاسق باشد باز هم چارهاى از آن نيست».

اين سخن حضرت، پاسخى به خوارج است كه حكومت هر انسانى را نفى میكردند؛ لذا آن حضرت بر ضرورت حكومت و ولايت تاكيد فرمودهاند و هرگز كلام آن حضرت، دلالت بر جدايى دين از سياست ندارد. آن حضرت در نهجالبلاغه میفرمايد: «اما الامرة البرة، فيعمل فيها التقي واما الامرة الفاجرة، فيتمتع فيها الشقي؛ اما در زمان امارت پاك (حكومت صالحان)، انسان باتقوا انجام وظيفه میكند و در زمان امارت ناپاك (حكومت طالحان)، تبهكار بهره میبرد»[3].
نكتهاى كه در اين بخش عنايت به آن لازم است اينكه، دشمن پيش از آنكه «ولى» را از صحنه سياست بيرون كند، «ولايت» را از ساحت فرهنگ بيرون میكند و پيش از آنكه «فقيه» را از ميدان به در كند، «فقاهت» را منزوى میسازد. بيگانگان زيرك گفتند و آشنايان خام پذيرفته يا میپذيرند كه تعيين حاكم، به راى ملت است نه دين. دشمنان، هيچگاه امام و رهبر را پيش از تبعيد امامت و تحطيم رهبرى، خانهنشين نكردهاند؛ نخست امامت را منزوى میكنند و سپس امام را. اگر حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام خانه نشين شد، سبب آن بود كه گفتند تعيين امامت و رهبرى امت، مربوط به مردم است و با انتخاب آنان صورت میگيرد نه با نصب الهى؛ گفتند: «منا امير و منكم امير»[4]. امامت، از عرش ملكوت به فرش طبيعت و از انتصاب الهى به انتخاب مردمى آورده شد و آنگاه كه تعيين امام، از نص نبوى، به سقيفه تيم وعدى كشيده شد، آن حضرت خانهنشين گرديد و دگرانديشان مخالف ولايت گفتند: او در صحنه انتخابات راى نياورده است.[5]
----------------------------------
پينوشت:
[1] نهجالبلاغه، خطبه 40، بند 1
[2] همان
[3] همان، بند 4
[4] شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 274
[5] ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، علامه جوادی آملی، ص 434 و 435

در طول سالیان غم انگیز و طولانی «غیبت کبری»، علمای طراز اول شیعه، برای کم کردن آلام و رنجهای ناشی از غیبت حجت حق(عجلاللهفرجه)، در آرزوی تحقق عملیِ نظریهای بودند که از متون اصیل اسلامی، استنباط شده بود. بقای معارف شیعه و عزت شیعیان در این دوران پر تلاطم، در گرو عملی شدن نظریهای بود که سالها در قفسهی کتابخانههای بزرگان دین، خاک میخورد و به هر دلیل، امکان عملی کردن آن وجود نداشت. نظریهی «ولایت فقیه» که در میان اَعلام و برجستگان شیعه، قدمتی بیشتر از هزار سال دارد آنچنان مورد اتفاق و موافقت علما بوده است که هرگونه تشکیک و وسوسه در خصوص آن، شگفتآور توصیف شده است: «اگر به عموم ولایت فقیه باور نداشته باشیم، بسیاری از امور مربوط به شیعیان، معطل میماند. شگفتآور است که شماری از افراد، در این باره وسوسه میکنند. اینان گویا مزه فقه را نچشیدهاند و تعابیر و معانی و رمز کلمات امامان معصوم(علیهم السلام) را نفهمیدهاند و در عناوینی مثل: حاکم، قاضی، حجّت، خلیفه و غیر اینها که در کلمات امامان(علیهم السلام) دربارهی فقها آمده است، دقّت نکردهاند. طرح این عنوانها و مانند اینها از سوی امامان(علیهم السلام) دلالت دارد که آن بزرگواران در دوره غیبت، نظم و سامان یافتن امور شیعیان را خواستار بودهاند.»[۱]
آنچه واضح است ایناست که حتی تردید در امر «ولایت فقیه» موجب شگفتی و تعجب بزرگان است؛ چه رسد به اینکه عدهای به اسم دین و در لباس دین، به ضدیت و عناد با آن بپردازند. و امروز این افتخار، نصیب ملت شریف ایران شده است که پس از قرن ها، شاهد حاکمیت الهی «ولی فقیه» در دوران معاصر باشد. قطعاً چنین توفیقی، حاصل لیاقت این مردم مؤمن و خداجوست و امید است که با استمرار این قدرشناسی، زمینهی توفیقات بیشتر هم فراهم گردد... اللهم عجل لولیک الفرج
پینوشت:
[1] جواهر الکلام، شیخ محمدحسن نجفی متوفای(۱۲۲۶ ه.ق)/ ج۲۱، ص۳۹۷/ چاپ بیروت
موضوع ولایت فقیه یکی از مبانی اصلی فقه شیعه است که در عصر حاضر توسط رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی رحمت الله علیه احیاء شده و به ظهور رسید.
از آن جا که این ولایت در امتداد ولایت ائمه اطهار علیهم السلام می باشد لازم است تا هر فرد مؤمن اطلاعاتی هر چند مختصری درباره ی آن داشته باشد زیرا قبولی همه ی اعمال در گرو ایمان واقعی و اقرار به ولایت اهل بیت و پیروی از آنان است.
اگر چه آثار فاخر و ارزشمندی پیرامون موضوع ولایت فقیه منتشر شده و در دسترس همگان قرار دارد، اما بسیاری از مطالب به جهت ظرافت و دقت موضوع و هم چنین اقامه ادلُه عقلی و نقلی بسیار فراوان، از جنبه آموزشی لازم برای استفاده آحاد جامعه به ویژه بسیجیان، برخوردار نمی باشد. به همین دلیل برای تسهیل در امر آموزش، این موضوع مهم برای اساتید و مربیان و سهولت فراگیری از جانب بسیجیان عزیز؛ اقدام به خلاصه نمودن مطالب با حفظ جنبه آموزشی آن نمودیم. امید است به احسن وجه مورد بهره برداری قرار گیرد.
مقدمه
موضوع ولایت فقیه بحثی پر دامنه است و بزرگانی در آن قلم فرسایی کرده اند، از جمله مؤسس و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران به گونۀ مستقل و در ضمن مباحث فقهی در این خصوص تحقیق کرده اند. این بحث به گونه ای نیست که بر فقیهی پوشیده بماند، بلکه به قول مرحوم صاحب جواهر: هر کس در آن تردیدی داشته باشد شمّ فقاهت ندارد زیرا ولایت از اوجب واجبات است و مطابق حدیث شریف پیغمبر اکرم(ص) دین اسلام بر پنج چیز بنا شده است که افضل آن ها ولایت است، زیرا ولایت کلید احکام است و اگر ولایت نباشد اعمال قبول نمی شود. و در روایتی ولایت از حدود ایمان شمرده شده است.
در تفسیر آیۀ شریفۀ «لتسئلنّ یومئد عن النعیم؛ روز قیامت از نعمت ها سؤال می شود» امام صادق فرمودند: مقصود از «سؤال» نعمت ولایت است.
نعمت ولایت از بزرگ ترین نعمت های بزرگ خدا است. با وجود ولیّ فقیه اعلم و عادل است که کافر و فاسق و منافق نمی تواند در امور مسلمین مداخله کند و دولت های استعمارگر نمی توانند کشورهای اسلامی را زیر سلطۀ خود بگیرند، چنان که مرحوم آیة الله میرزای شیرازی کبیر با تحریم تنباکو سلطه استعمار را از ایران زدود. اسلام با تأسیس حکومت عادل قوانین دین را پیاده کرده، جامعه را به آسانی اداره می کند.
آموختن سبک زندگی در مکتب امام حسین علیه السلام، به منزله کشتی نجاتی است که ما را از خطر گمراهیها و تباهیها نجات میدهد و تا سعادت حقیقی در دنیا و آخرت، هدایتمان میکند.
این گونه است که سبک زندگی حسینی را باید به منزله کشتی نجاتی در نظر گرفت که هر کسی به آن تأسی کرده و از آن تبعیت کند، در زندگی دنیا و آخرت نجات پیدا میکند و هر کسی که از دایره زندگی حسینی خارج شود، طبعاً زندگی گمراهانهای خواهد داشت که نتیجهای جز سردرگمی، بیچارگی و ضلالت ندارد.
در آستانه ولادت پر خیر و برکت حضرت اباعبدالله امام حسین علیه السلام با حجتالاسلام محمود فتاحی، استاد حوزه و کارشناس دینی گفتگویی انجام دادیم تا رابطه میان حج نیمه تمام، کشتی نجات بودن و ادای مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر در سبک زندگی امام حسین علیه السلام مشخص شود. آنگونه که این کارشناس دینی توضیح میدهد، مطالعه سیره و سبک زندگی امام حسین علیه السلام در همه زمانها میتواند برای ما نجاتبخش و هدایتگر باشد.
درحقیقت آشنایی با سبک زندگی آن حضرت به منزله سفینه و کشتی است که وقتی سعی کنیم مانند ایشان زندگی کنیم و مرز میان حق و باطل را بشناسیم و بر آن پای بند باشیم، درواقع گویا بر کشتی نجات سوار شدهایم که رستگار خواهیم شد. به این ترتیب در این دنیا با سرافرازی زندگی خواهیم کرد و به خوشبختی حقیقی و آرامش میرسیم و هم در آخرت به سعادت پایدار و زندگی حقیقی دست پیدا میکنیم.
ایشان ناشناس میدون خراسانه، روبروی بوستان کوثر، اوستا جلیل موتور ساز، بهترین موتور ساز تهرون و از اولین یاران دکتر چمران تو جنگ های نا منظم، کسی که ترک موتورش چند بار آقا رو برده بود برا شناسایی مناطق جنگی، سال 61 که ترکش خمپاره درست خورد تو جمجمه اش گفتن
شهید شد و بردنش سرد خونه، ولی تو سردخونه دیدن که زنده است و الان این جمجمه ای که داره مصنوعیه، حالا از دست راستش هم بگذریم که کلا کار نمیکنه، چند سال بعد به همراه پدرش میرن جماران خدمت امام (ره)، جلیل میخواد امام رو بغل کنه که اطرافیان اجازه نمیدن، اینجاست که آقای خامنه ای میگن:«ایشان را میشناسم، از خودمان هستند، ما را در سوسنگرد چندبار برای شناسایی بردند» وقتی امام جلیل رو بغل میکنن وکاسه ی سرشو میبینن، گریه میکنن، اوستا جلیل حتی نمیتونه حرف بزنه، فقط چند کلمه:سلام، بله، آقا،نه و یا علی، باباش جانباز انقلاب . .
برادرش شهید جنگ، خودش هم شهید زنده، جلیل میخنده: وقتی پدرش از امام تعریف میکنه گریه میکنه : وقتی پدرش از خاطرات ابوالفضل برادر شهیدش میگه و با اشاره از پدرش میخواد سکوت کنه: وقتی که پدرش میخواد از کارهایی که جلیل در جبهه مرده بودحرف بزنه، فقط
خواستم بگم خیلی مردی اوستا جلیل به مولا خیلی مردی. تویی که زبونت، جمجمه ات، دستت و کل بدنت رو دادی ، تا من و امثال من امروز باشیم، شاید لب باز نکنی و نگی که چیکارا برامون کردی ولی چشمات شهادت میدن که کم نزاشتی. دمت گرم
تاوان بگیر از ما ولی در این زمان نه
ما را به ماه ات میهمان کن، امتحان نه
با هرچه میخواهی بزن اما عزیزم
با دوریِّ از روضه و گریه کنان نه
